="color:#ffffff;margin-top:0px;">








غـــــــــمــــــكده
تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 9:37 | نويسنده : زهـــــــــــــرا


 
 
ما و مجنون درس عشق از یك ادیب اموختیم 

او به ظاهر گشت عاشق ما به 

معنی سوختیم
 
***
چه كنم دست خودم نیست كه یادت نكنم 

خواستی گل نشودی تا به تو عادت نكنم

***
گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم ! 

فضای اتاق برای پرواز كافی نبود

***
همچنان چشم به چشمان تو دارم ای دوست 

گوشه چشمی بنما بر دل زارم ای دوست

***
بی تابم و دل برای دیدار تو تنگ است ت

قصیر دلم نیست وفای تو قشنگ است

***
چقدر سخته كه عشقت تو رو نخواد 

چقدر سخته دوستش داشته باشی 

دوستت نداشته باشه چقدر سخته دلتنگ باشی 

دركت نكنند

دلتنگ باشی سراغ تو نگیره ...

***
با رفیقان از ازل دست رفاقت داده ایم 

در وفای ما شك نكن گرچه دور افتاده ایم

تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 1:8 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

 


قلب عشق امتحان

در جلسه امتحانِ عشق
من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!
در این سکوت بغض‌آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!
وقت تمام است.
برگه‌ها بالا..

 


تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 1:0 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق.


ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 6 بهمن 1388 | 14:3 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

 


تاريخ : جمعه 29 آذر 1387 | 18:11 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

 

نمیدونم چرا اینروزا از اینکه دارم فراموشت میکنم خوشحالم بلاخره داری از خیالم میری ، کم کم خاطراتتو فراموش کردم یادتو حتی دارم اسمتم فرامو ش میکنم،شایدم یادم بره اصلا روزی تو تویه زندگیم بودی

اینروزا رو دارم میگذرونم خوبی و بدیش دیگه مهم نیست مهم اینکه دارم مبارزه میکنم که از یاد ببرمت

امروز فهمیدم  دنیا هیچ ارزش نداره ادما میان و میرن بهتره  کینه و نفرت نداشته باشیم.

عزیزم من هیچوقت کینه و نفرتی از تو نداشتم تو  همیشه تو قلبم بودی ولی دیشب یه تصمیم گرفتم که فراموشت کنم اما وقتی اومدم فراموشت کنم دیدم  ای وای دیگه اصلا یادی از تو تویه ذهنم نیست .

خوشحال شدم ولی ته دلم گرفت فکر نمیکردم بعد6سال بلاخره بتونم فراموش کنم....

اما عزیزم، نفسم ، عمرم بلاخره دیگه داریم  واسه هم تموم میشیم روزای که با یاد تو گذشت خیلی شیرین بود اما باید قبول کنم که تو دیگه نیستی یعنی باید خیلی سال پیش اینو باور میکردم ولی هنوزم دیر نیست میخوام زندگیمو عوض کنم میخوام تجربه کسب کنم و برگردم به خودم به اونی که دلم براش خیلی وقته تنگ شده...

دیشب تا ۴ صبح بیدار بودم همش فکر میکردم باید چکار کنم اما تصمیم گرفتم راحت کنم خودمو از این عذاب خلاص بشم خوشحالم حالا خیلی خوشحالتر از روزای قبلم....

تمام عکسامون و سوزوندم دفتر خاطراتی که بعد رفتن تو ساخته بودمم  سوزوندم وقتی عکسات داشت میسوخت  هنوز چشات داشت باهام حرف میزد اخرین جای از عکس سوخت که چشمای تو تو چشمای من بود عزیزم سخت بود اما من تونستم.

دیشب تا تونستم گریه کردم و خودمو سبک کردم ولی الان ارومم خیلی ،

میگم فراموشت کردم درسته باورش سخته اما تو باور کن چون اینروزا دارم به خودم میگم باید ترکت کنم باید زندگی جدید بسازم چقدر تو گذشته باشم چقدر باید عذاب بکشم....

امــــــــــــــــروز یه روز خوبه یه روز ساکت و اروم دیگه به یاد هیچکس بیدار نمیشم دیگه بیاد هیچکس زندگی نمیکنم و بیاد تو روزا رو نمیگذرونم .

منتظر هیچ زنگ و پیامی نیستم میخوام خودم باشم ، جوری که دوست دارم زندگی کنم...

دیگه هــــــــــــــــــــــــرگـــــــــــــــــــــز نمیخوام تنهایمو با کسی قسمت کنم چون هیچکس تو این دنیا از سر خیر خواهی کنار ادم نمیومنه همه دنبال یه انتظارن یه انتظار خاص.....

اما من میخوام یاد بگیرم رو پای خودم وایسم مثل همین 6سال .......


تاريخ : پنج شنبه 21 آذر 1387 | 18:7 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

دوستای خوبم هرچی که تو این وبم هست فقط وفقط واسه یه

بی معرفته که هنوزم دوسش دارم سجاد من . اینجا میخوام

حرفایی رو تو دلم موند بهش بگم هرچند نمیخونه ولی خودم سبک میشم

شما هم با نظراتون همراهیم کنید.

 


صفحه قبل 1 ... 15 16 17 18 19 ... 20 صفحه بعد